بـ ران ــا

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

گفتند که در زمان واقعه کربلا زنِ حبیب بن مظاهر از در خانه وارد شد و چادر خود را به روی حبیب پرت کرد و گفت بیا چادر به سر کن.

حبیب با لحنی ارام گفت چه شده است زن

زن گفت: نوه رسول خدا به نینوا آمده آنوقت تو اینجا نشسته ای

حبیب به زن گفت ارام باش من هم بار خود را بسته ام و مولایم حسین به من نامه نوشته و به خاطر موقعیت کوفه کمی تامل میکنم تا کسی متوجه نشود.

حبیب از خانه خارج شد و به سمت بازار رفت و در راه بازار مسلم ابن اوسجه را دید.

مسلم گفت حبیب اینجا چه میکنی؟

حبیب گفت آمدم کمی رنگ مو بخرم

مسلم با تعجب گفت رنگ مو برای چه سرِ پیری و معرکه گیری

حبیب آرام مسلم را به کناری برد و نامه حسین بن علی را نشانش داد و گفت رنگ مو میخرم تا اینکه به کربلا رسیدم و بچه های قافله حسین، من را دیدند خوشحال شوند و بگویند مردی جوان به کمک آمده

........................

۴ نظر ۳۰ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۱

تا حالا شده بنشینیم و ببینیم چقدر این احساس را داریم که کسی دارد ما را می بیند؟ آیا توجه کرده اید٬ اگر جایی باشیم٬ جلسه ای٬ مهمانی یا مراسم عروسی و کسی در حال فیلم برداری باشد٬ سعی میکنیم مرتب و منظم باشیم و احیاناً اگر کمی راحت نشسته باشیم٬خودمان را جمع و جور کنیم! چرا ؟ چون مطمئن هستیم که حرکات ما در حال ضبط است و بزودی توسط عده ای دیده می شود٬ اما این ایمان و اطمینان در ما ضعیف است که خداوند و حجت خدا(عج) همیشه و همه جا ما را می بینند! اگرضعیف نبود این باور ما٬ خیلی از کارها را انجام نمیدادیم...! بیائیم تمرین کنیم زیر نظر بودنمان را... شاید روزی برسد که دیر باشد و زمان جبران نباشد...

۲ نظر ۲۷ آبان ۹۳ ، ۱۳:۱۳
۶ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۷:۰۰
۱ نظر ۰۳ آبان ۹۳ ، ۰۷:۰۰

حاج علی اکبری

۲ نظر ۰۱ آبان ۹۳ ، ۰۸:۰۷