بـ ران ــا

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مظلومیت» ثبت شده است

پینه دوز از رفیقانشون بود با هم دیگه شوخی داشتند.

یک روز اومد گفت اوستا یه پینه ای پا این کفش ما بزن

پینه دوز گفت این کفش ها تو نوبت هستن 

بار دوم دوباره گفت و بار سوم ... 

پینه دوز گفت  نذار وسط بازار داد بزنم بگم امام زمان الان اینجاست

یه استکان چای با هم دیگه خوردند و بعد از اندک زمانی صحبت ایشان(امام عصر) رفتند

چند روزی گذشت و پینه دوز ناراحت در کنار خیابان با اسباب و اثاثیه منزل نشسته بود و دوباره امام عصر پینه دوز را دید و گفت چرا ناراحتی؟

پینه دوز گفت ببین آقا جان شما هر دردی که کشیده باشی درد اجاره نشینی رو نچشیدید.

امام عصر گفت خدا کمک می کنه و حل میشه.

ایشان رفتند و مردی ثروتمند آمد و گفت اوستا اینجا چه کار میکنی؟

و پینه دوز جریان را تعریف کرد و مرد ثروتمند کلید خانه ای را از جیب خود در آورد به پینه دوز داد و گفت این خونه برا شما و هدیه ای از طرف من.

دلنوشت: یک نگاه ...

*

**************************************

شب زیارتی سید الشهدا(ص)

حجم 604 کیلو بایت

۱۷ نظر ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۳:۰۳