بـ ران ــا

  پدرم گفته بود: بعد از من، تو نگهبان باغ ها هستی  

  باید این سیب ها به او برسند، منتظر باش و خوب دقّت کن!

 

 

 

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۲۶

برای نحوه حمله به تپه به هیچ نتیجه ای نرسیدیم. همان موقع ابراهیــم جلو رفت. رو به سمت دشمن با صدای بلنــد اذان صبــح را گفت! با تعجب دیدیم صدای تیراندازی عراقی ها قطع شده. آخر اذان بود که گلوله ای شلیک شد و به گردن او اصابت کرد!

۱ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۲۹
 

 

زندگینامه امام محمد باقر(ع)

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۰۰

افسران - بدون شرح!
۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۴۴
 

مادر شهید مفقودالاثر «حمیدرضا مهرایی» می‌گوید: تولد حضرت زهرا(س) حمیدرضا با پول توجیبی‌اش برای من پارچه چادری خرید؛

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۴۴

بدون حرف...هزاران خیابان فاصله دارم با تو 

هزاران راه

هزاران خیابان و راه فاصله دارم با خودم

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۳۱

نظر یادتووووووون نره

زندتون نمیزارم

یه نظر نفرستاده 

از وبلاگم برین بیرووووووووون

ببینید ترو خدا

۱ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۳۳

 

 

می توان در قاب خیس پنجره

چک چک آواز باران را شنید

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۱۲

هر شخصى باید برنامه اصلاحیه اى براى خود تهیه کند؛ به این صورت که مشخص کند این ها اصول اعتقاداتى است که من به آن ها یقین دارم، در زمینه توحید و نبوت و امامت و... و این ها معتقدات بنده است و از روى دلیل بدان عقیده دارم خواه اظهار بکنم یا نکنم، و خواه چیزى اتفاق بیفتد، یا نیفتد، حتى اگر حکومت، دست سفیانى بیفتد و من مجبور شوم که از روى تقیه به او بگویم: «أَلْحَق مَعَک»؛ (حق با تو است.) ـ چون اگر نگویم کشته می‌شوم، و یا نزدیکان و دوستانم کشته می‌شوند ـ اشکالى نداشته باشد.

۲ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۰۵