گاهی باید رفت... گاهی باید چمدانی کوچک به اندازه یک تکه از دلت که هنوز در دستانت باقیست انتخاب کرد... باید گذاشت و گذشت... چشمها را بست و رفت... دور شد از قضاوت های یکطرفه و قصه های تکراری این موجودات دوپای مدعی احساس... باید رفت به نقطه ای برای آرامش... آرامشی هر چند کوتاه و موقتی باید برای پیدا کردن چاهی عمیق برای دفن خاطرات ازاردهنده تلاش کرد... باید رفت...!!!
سلام همسنگر قطعا همه ایشون رو زیارت کنیم لکنت زبان میگیریم اما بنده چیزی نمیگم چون خودشان میدانند در دلم چه می گذرد در ضمن از مشهد اومدم و با یه مطلب جدید
یکی از علمای قم نقل می کردند که پسری داشتم که سی و یک سال قبل که دیپلمش را گرفت به دلیل اینکه در درسش واقعا عالی بود و معدل خوبی کسب کرده بود برای آمریکا بورس شد که ادامه تحصیل بده و پزشک شود و می گفت من خیلی نگران بودم که این پسر در آنجا دینش را از دست ندهد.دست پسرم را گرفتم و از علمای قم سوال کردم که من برای این پسر چکار کنم؟ گفتند برای اینجور موارد ما یک متخصص در ایران داریم که بهتره به اون مراجعه کنی.گفتم کی؟؟؟ گفتند حضرت آیت الله میلانی در مشهد مقدس.گفتم باشه و دست پسرم را گرفتم و رفتیم مشهد تا خدمت آقای میلانی برسیم.عرض کردم که آقا قضیه این هست که این بچه دارد می رود و من خیلی ناراحتم از اینکه در بلاد کفر می رود خراب شود.شما یک دستورالعملی برای پسر ما بدهید که بتواند خودش را حفظ کند.دفتر هم برده بودم که سلسله برنامه ی سلوکی ایشان بگویند و ما یادداشت کنیم تا بچمون در بلاد غربت انجام دهد.آقای میلانی فرمودند:این چیزی را که می گویم رعایت کن.از فردا هر روز صبح بعد از نمازت رو به قبله بشین(دلت بگوید یا نگوید,قلت باشد یا زبانت باشد,ظاهری باشد یا باطنی)این چیزی که میگم پنج دقیقه رو به قبله خطاب به امام زمانت بگو.فارسی هم بگو حتما لازم نیست عربی بگی . بگو : مهدی جان خیلی دوست دارم. آقا فرمودند همین یک عبارت انسان را مستحق عافیت هبه ای می کند.
سلام به دلیل عقبه ای که از خودم سراغ دارم به خودم اجازه ی حرف زدن نمیدادم اما کسی نمیتونه منکر این بشه که ما آقا رو دوست نداریم ولی یک جاهایی از روی نادانی...