من پیامبر نیستم جوان
چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۲۰ ق.ظ
گفتم : «لعنت بر شیطان!»
لبخندی زد!
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای.
نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد
؛ فعلاً برو سواری بیاموز. در ضمن این قدر مرا لعنت نکن!
گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟»
در حالیکه دور می شد گفت: «من پیامبر نیستم جوان …!»
**************************************************
بازهم لعنت بر شیطان
و باز هم