بـ ران ــا

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر=زهرا{س}» ثبت شده است

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۰

گفتند که در زمان واقعه کربلا زنِ حبیب بن مظاهر از در خانه وارد شد و چادر خود را به روی حبیب پرت کرد و گفت بیا چادر به سر کن.

حبیب با لحنی ارام گفت چه شده است زن

زن گفت: نوه رسول خدا به نینوا آمده آنوقت تو اینجا نشسته ای

حبیب به زن گفت ارام باش من هم بار خود را بسته ام و مولایم حسین به من نامه نوشته و به خاطر موقعیت کوفه کمی تامل میکنم تا کسی متوجه نشود.

حبیب از خانه خارج شد و به سمت بازار رفت و در راه بازار مسلم ابن اوسجه را دید.

مسلم گفت حبیب اینجا چه میکنی؟

حبیب گفت آمدم کمی رنگ مو بخرم

مسلم با تعجب گفت رنگ مو برای چه سرِ پیری و معرکه گیری

حبیب آرام مسلم را به کناری برد و نامه حسین بن علی را نشانش داد و گفت رنگ مو میخرم تا اینکه به کربلا رسیدم و بچه های قافله حسین، من را دیدند خوشحال شوند و بگویند مردی جوان به کمک آمده

........................

۴ نظر ۳۰ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۱

حاج مهدی سلحشور

۴ نظر ۲۴ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۵

حاج مهدی سلحشور

۱۴ نظر ۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۵۳

دلتنگی ...

۱۹ نظر ۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۱۴

میلاد حضرت عـشـقــــ بر شما نوکران و کنیزان ارباب مبارک.

 

و باز هم روز ولادت ارباب بازگشتم

۱۶ نظر ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۲

حاج منصور ارضی

زیارت عاشورا

دریافت

***

او اول برای همسایه ها دعا میکرد 

بعد برای خودش

اینم ی درسه

۱۴ نظر ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۰۰
۱۳ نظر ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۰۰

باران نیزه که می آمد
تیرها که هدف شناس بی سپاس می شدند
وشمشیرها که زیر بغض کینه، گناه آلود ...
سنگ ها که درد می کشیدند از نشانه گیری های درد آلود اهل نفاق
وخنجرها که اشک می باریدند از قساوت پیمانها


دریافت

جواد مقدم

۱۴ نظر ۲۵ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۱۰

در دستور زبان عرفان فعل اینگونه صرف میشود:

من نیستم

تونیستی

او هست ...

۱۴ نظر ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۵۹